چهارده دسامبر 2013 میلادی، من به دعوت رسمی آقای منوچهر شفائی مسئول کانون دفاع از حقوق بشر در ایران، بخش هانور آلمان و شعبه هائی در کشورهای اروپائی، به مناسبت پنجاهمین سال بزرگداشت آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی و شصت و پنجمین سال بنیان گذاری سازمان حقوق بشر جهانی، به هانور رفته بودم که در آن نشست بزرگداشت، خود آقای دکتر لاهیجی و خانم دکتر شیرین عبادی، اولین بانوی قاضی در ایران و برنده جایزه صلح نوبل، سال 2003 میلادی و آقای حمید حمیدی، یکی از فعالان مبارز حقوق بشر، به عنوان سخنرانان اصلی حضور داشتند که من این افتخار آشنائی نزدیک با دکتر لاهیجی را به دست آوردم.
آرزو می کردم همه روشن فکران سیاسی خلق حاکم از این مبارزان حقوق بشر یاد بگیرند که اولا دفاع از حقوق انسانی یک وظیفه است و دوما همان اندازه حقوق انسانها مهم است، حقوق اقلیتهای ملی و آئینی نیزمهم هستند و اگر کسی حقوق اولیه ی خودرا طلب کند تجزیه خواه نیست و این مسایل اولیه را کمتر از دید ایدئولوژی و حزبی نگاه می کند.
لذا موجودیت انسان ها و اقلیتهای ملی و آئینی بی آزار که فقط حقوق دمکراتیک خود را می خواهند، مهم هستند و بدون شک انسانهائی که پایبند به اصول دمکراتیک هستند با تجزیه طلبی روی خوشی ندارند. شاید دراین مورد اغراق نگفته باشم که درحقیقت این دومین سازمان مدافع حقوق بشر است که بی پروا و واقع بینانه از حقوق افراد و ملتها درایران نام می برد و دفاع می کند و هیچ فرقی بین زندانیان فارس، آذری، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و غیره نمی گذارد. به دیگر سخن آنگونه برای من شرکت کننده، تفهیم شده که این عزیزان دمکراتهای واقعی نه اینکه قبول دارند، ایران کشوری کثیرالملله، با زبان ها و فرهنگهای متنوع و از ملیتهای متفاوت تشکیل شده است، بلکه از خقوق همه ملیتها و آئینهای اقلیت دفاع می کنند و آزادی و دمکراسی را فقط در این می بینند که هیچ کسی انتقاد را دشمنی نبیند و به رسمیت بشناسند حق همه انسانهای وابسته بهر ملیتی در ایران را، مانند حق و حقوق خود. در این جلسه به آن اندازه از حقوق محمد صدیق کبودوند، رهبرسازمان حقوق بشر کردستان و شخصیتهای معروف و سرشناس دیگر دفاع می شد که ازحق و حقوق وکلای پایه یک دادگستری عبدالفتاح سلطانی و نسرین ستوده و غیره می شد. در این نشست بزرگداشت، بعد از سخنرانیها، پیام بهائیان توسط خانم دیانا علائی نماینده جهانی بهائیان و پیام حزب دمکرات کردستان ایران، بخش هانور توسط رفیق عزیز شهریار و پیام وکیل پایه یک دادگستری ایران، خانم نسرین ستوده و دیگران توسط یک خانم جوان، خوانده شدند. متأسانه چون من سرما خوردگی شدیدی داشتم ومعلوم نبود که بنا به دعوت از من شده، قادر باشم در این نشت شرکت کنم، لذا در اعلامیه و برنامه بزرگداشت نیامده بود که من درباره یارسانایان دو و نیم میلیونی، یک آئین اقلیت در ایران صحبت کنم.
بنابر این فرصتی دست نداد که درمورد اقلیت آئینی دراصل کردی یارسان پیامی خوانده شود. اما درمجموع نشست پر ثمری بود و من امیدوارم که روزی همه سازمانهای حقوق بشر و همه احزاب سیاسی در عمل متحد شوند و برای به کرسی نشاندن افکار دمکراتیک و آزادی همه ی انسانها، به مبارزه بر حق خویش ادامه دهند.
درست یک ساعت قبل از حرکتم، به سمت هانور یکی از دوستان بسیار نزدیک و فرهیخته و مبارز من که با خانواده اجبارا در دانمارک زندگی می کند، مانند همیشه نوشته ای مهم و آموزنده برای من و اکثر دیگر دوستان و هم میهنان ارسال داشته. این مطلب کوتاه، اما بسیار مهم از خانم نسرین ستوده، در رابطه با “سقف بلند و سقف کوتاه آزادی” است.
من بسیار مایلم این نوشته بس آموزنده را به عرض همه خوانندگان عزیز که بدون شک از حضار محترم شب 14 دسامبر نیز در میان آنها هستند، برسانم. بهمین دلیل جملات زیر از خانم ستوده، گزارش بنده را در مورد یارسان و زیرفشار قرار دادن آنها، توسط رژیم جمهوری اسلام، تحت شعاع خود قرار داده و اخلاقا مجبورم کرد که آن را پیش از سخنرانیم در سازمان ملل، بخش حقوق بشر در ژنو، منتشر کنم:
“سقف بلند سقف کوتاه/ نوشته اي، از نسرين ستوده
خونه ی مانمونه ی کوچک یک جامعه ی دموکراتیک بود. پدرم مخالف سرسخت این بود که “بچه هاجلوی بزرگ ترها حق ندارند حرف بزنند.” ما همیشه و همه جا حق داشتیم که حرف بزنیم، درست مثل آدم بزرگ ها. بیشتر چیزهای مهم مثل خریدن ماشین، عوض کردن خونه و یا حتی اختلافات پدر مادرم در جلسات آزاد به رای گذاشته می شد. رای ها هم مساوی بود. به یاد ندارم که گفته باشند که فلان جا نرو یا فلان جور لباس نپوش یا با فلانی معاشرت نکن. پدرم فقط یک خط قرمز داشت: دروغ نباید می گفتیم چیز دیگه ای یادم نیست که یادمان داده باشد جز اینکه خودمان فکر کنیم و بی دلیل چیزی را نپذیریم.
حریم خصوصی خیلی محترم بود، با این که بچه بودیم کسی بدون در زدن وارد اطاق ما نمی شد. خلاصه، ما اینجوری بزرگ شدیم.
***
پدرم دوستی داشت که دخترش همسن من بود. ما بهش می گفتیم عمو. دختر عمو محمود درست برعکس ما تربیت شد بود. توی خونه شان حرف اول و آخر را پدر می زد. توی همه کارش دخالت می کردند. دختر عمو محمود هیچ حریم خصوصی نداشت، تا سالهای آخر دبیرستان تلفن هایش چک می شد و اطاقش تفتیش می شد.
یک بار داشت دوش می گرفت و مادرش در حمام را باز کرد. دختر جیغی کشید ولی مادرش به جای این که در را ببندد! با لحن طلب کاری گفت: کوفت برای چی جیغ می زنی؟ حالا مگه چی شده؟ من مادرتم! من دهانم باز مانده بود. به هر حال عمو محمود و خانمش این جوری دختر تربیت می کردند. هجده سالگی هم دخترشان را شوهر دادند؛ صد البته شوهری که عمو محمود برایش انتخاب کرده بود آنها هنوز هم با هم زندگی میکنند و ظاهرا خوشبخت هستند
***
آدمها، سقف آزادی های متفاوتی دارند. سقف آزادی آدمهارا خانواده، تجربیات شخصی، روحیات و افکارشان شکل می دهد. سقف من از دختر عمو محمود بالاتر بود. برای همین وقتی آزادی هایم محدود می شد احساس خفگی می کردم. دختر عمو محمود از ابتدا آزادی را لمس نکرده بود که برای محدود شدنش دلتنگی کند. همه چیز را آسان تر می پذیرفت. وقتی از ایران می آمدم برای خداحافظی آمد.
با لحن معصومانه ای پرسید: حالا برای چی داری میری؟
این را جوری پرسید که انگار توی ایران زندگی نمی کرد. انگار هرگز هیچ چیزی توی این سرزمین آزارش نداده بود. او آن قدر به سقف آزادی کوتاه عادت کرده بود که هیچ وقت سرش به طاق نخورده بود و عربده اش هوا نرفته بود. من در عوض آنقدر پررو بودم که سقف آسمان را هم می خواستم بشکافم.
****
ملت ها هم سقف آزادی دارند. سقف آزادی بعضی ملت هاپرتاب گوجه فرنگی به بالاترین مقام سیاسی کشور است، سقف آزادی بعضی ملت ها هم تیر خوردن در خیابان بدون هیچ دلیلی. دراین سقف های آزادی متفاوت، آزادی هم معانی متفاوتی پیدا می کند.
برای یک ملت آزادی نقد کردن همه چیز (دین، سیاست، اقتصاد، زندگی شخصی و مالی مسولین) است.
برای بعضی ملتها نزدیک ترین تجربه ی آزادی چند نشریه ی توقیف شده با حکم حکومتی و چند روزنامه نگار زندانی است. ب
رای بعضی ملت ها حریم خصوصی بی قید و شرط است، مثل آزادی خوابیدن کنار دریا با بیکینی، برای بعضی ها پوشیدن روپوش بالای زانو و روسری رنگی که یک کم عقب رفته باشد کلی آزادی است وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدم های دراز سرشان آنقدر به سقف می خورد که حذف می شوند، آدمهای کوتوله اما راحت جولان می دهند، بعضی از آدمهای دراز هم برای بقا انقدر سرشان را خم می کنند که کوتوله می شوند.
آن وقت سقف ها هی پایین تر و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز می کنند. قهرمان شان می شود”.
بله خانم ستوده دقیق توی خال زده است. آزادی ودمکراسی برای انسانها بنا به عادتهای داده شده فرق می کند، همان طوری که برخی از مردمان کشورهای دیکتاتور زده، جهت تماشای اعدامها به صف می ایستند و حتا عکس می گیرند و برایشان عادی شده است، بهمان اندازه در کشورهای آزاد مردم حتا مخالف کشتن یک حشره هستند و اگر انسانی را در ملاء عام بهر جرمی اعدام کنند در این کشورها به احتمال قوی یک انقلاب بشود.
بنا بر این با این معیار می توان همه مسایل را در سطح جوامع بین الملل اندازه گیری کرد. اگر ما بخواهیم تفاوتهارا از میان برداریم و آزادی و دمکراسی و تعریف یک سان از آنها را در جامعه جا بیاندازیم، نیاز به اولا اتحاد همه نیروهای پیشرو داریم و دوما نیازمبرم به دانائی و آگاهی اجتماعی هست.
اگر انسانها درجامعه خود بی تفاوت باشند، شکی در آن نیست که دیکتاتوری برآن جامعه غالب خواهدشد و انسانها را به سقف کوتاه آزادی عادت خواهند داد. در واقع این برای فرد فرد یک جامعه و رعایت نکردن ابتدائی ترین حقوق انسانی، خطرناک است.
آن زمان است وظایف سازمانهای حقوق بشر سنگین می شود و کسی که در این راه گام بر می دارد، سرنوشتی بهتر از نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطانی و محمد صدیق کبودوند و امثال نخواهد داشت.
هایدلبرگ، آلمان فدرال 15 دسامبر 2013
دکتر گلمراد مرادی
آخرین دیدگاهها